آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مِثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) : با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی. ، مرده چونکه در خاک کنندش: ای دو جهان زیرزمین از چه ای خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟ نظامی. ، (اصطلاح تصوف) واصل: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند. حاجی ملاهادی سبزواری
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) : با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی. ، مرده چونکه در خاک کنندش: ای دو جهان زیرزمین از چه ای خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟ نظامی. ، (اصطلاح تصوف) واصل: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند. حاجی ملاهادی سبزواری
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها. ناظر علی (از آنندراج). ، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها. ناظر علی (از آنندراج). ، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی. انوری (از انجمن آرا). به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد. حافظ. صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی. انوری (از انجمن آرا). به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد. حافظ. صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
نام یکی از چهار پسر کیقباد است، و به جای بای فارسی نون مکسور هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). نام پسر سوم از چهار پسر کیقباد. (ناظم الاطباء). در اوستا، کوپیشینه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کنون از بزرگان زنی برگزین نگه کن پس پردۀ کی پشین. فردوسی. نخستین چو کاوس باآفرین کی آرش دوم بدسوم کی پشین. فردوسی. اگر پیشکین برنویسند راست بود کی پشین حرف بر وی گواست سزد گر بود نام او کی پشین که هم کی نشان است و هم کی نشین. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31). رجوع به یشتها تألیف پورداود صص 224- 226 شود
نام یکی از چهار پسر کیقباد است، و به جای بای فارسی نون مکسور هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). نام پسر سوم از چهار پسر کیقباد. (ناظم الاطباء). در اوستا، کوپیشینه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کنون از بزرگان زنی برگزین نگه کن پس پردۀ کی پشین. فردوسی. نخستین چو کاوس باآفرین کی آرش دوم بدسوم کی پشین. فردوسی. اگر پیشکین برنویسند راست بود کی پشین حرف بر وی گواست سزد گر بود نام او کی پشین که هم کی نشان است و هم کی نشین. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31). رجوع به یشتها تألیف پورداود صص 224- 226 شود
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد